اول به حرف این چند نفر گوش کن. بعدش برات حرفم رو می زنم. اگه حال خوندش رو نداری برو اون پایین اون جا که نوشتم مخلص کلام:
گفته های یک نفر این ور مرز:
آقا این چه مملکتیه! مملکت رو به آتیش کشیدند. اصلا دیگه این جا نمی شه زندگی کرد. گرونی، بدبختی، بیچارگی گریبون همه مردم رو گرفته. معلوم نیست اون مسئول فلان فلان شده از کجا میاره این همه پول که سطل آشغل دفترش نمی دونم چند صد هزار تومنه. معلوم نیست این مسئولین از خدا بی خبر دارن چه غلطی می کنند. این جا دیگه آدم نمی دونه اصلا دردش رو به کی بگه. هر کس می خواد کمکت کنه، یا یه پولی ازت می گیره یا انتظار داره یه جایی براش پارتی بازی کنی یا ... اصلا همه چی شده پارتی بازی. اگه پارتی کلفت باشه همه چیزت درست می شه حتا اگه لاییک باشی اما اگه پارتی نداشته باشی پدرت در میاد حتا اگه فرشته باشی و هیچ خطایی ازت سر نزنه. به خدا مردم خسته شدن دیگه.... کاش یه جوری می شد بریم اون ور.
گفته های یک نفر دیگه همین ور مرز:
فرهنگ ایران بهترین فرهنگ دنیاست. مردم همدیگه رو دوست دارند. محور زندگی توی این طرف خداست، دین مردمه. دنیا توی درجه دوم قرار می گیره. این جا وقتی جشن عاطفه ها می گذارند مردم اون قدر شرکت می کنند که همه به شگفت میان. وقتی اتفاقی می افته اون قدر مردم به هم کمک می کنند که همه ی دنیا دهنشون باز می مونه. مگه زلزله بم رو یادت نیست؟
این جا جرم و جنایت کمه. قتل که واقعا نادره. ولی خب از طرفی کشور ما دشمن زیاد داره که خیلی وقتها توی این شرایط، رشد و پیشرفت واقعا مشکل می شه و وقت زیادی از مسئولین ما صرف مقابله با کارشکنیها و عنادورزیهای داخلی و خارجی می شه....من که وطن عزیزم رو با هیچ جای دنیا عوض نمی کنم.
گفته های یه نفر اون ور مرز:
بابا شما بدبختا نمی فهمین اصلا که زندگی کردن یعنی چی. شماها اصلا تا حالا ندیدین. بابا توی ایران آدم مگه امنیت شغلی داره؟ توی ایران آدم مگه می تونه با خیال راحت شب بخوابه. صبح بلند می شی می بینی تمام زندگی عوض شده. می بینی به خاطر یه قانون جدید مجلس تمام اموالت رو از دست می دی. مغازه ت می شه نصف. خونه ت می شه مفت. شغلت ... رفتی توی پالایشگاه کار می کنی فردا میان بهت می گن برو به سلامت. برو . به همین راحتی. اصلا اون طرف هزار تا آقا بالاسر داری. این از همه چی بدتره. توی خیابون، توی پارک، توی مراکز تفریحی... هی یکی میاد بهت گوشزد می کنه آقا این طوری باش. خانم اون طوری باش. این طرف این خبرا نیست. می گه قانون رو رعایت کن، حق دیگران رو هم پایمال نکن دیگه هر کوفتی می خوای باش. هر شکل و قیافه ای می خوای برای خودت درست کن. اینجا آدم تازه معنای راحتی رو می فهمه. این جا همون قدر که کار می کنی پول در میاری. این جا برای استعدادت ارزش قایلند. ببین چه قدر از ایرانی ها اومدن اینور و چه قدر موفق شدند. کارهایی دارن ایرانی ها این ور مرز می کنند که توی ایران خوابش رو هم نمی تونستند ببینند. ایران استعداد آدم رو از بین می بره ولی این ور شکوفا می کنه. من که دیگه ایران بیا نیستم.
گفته های یک نفر دیگه از همون ور مرز:
به خدا شما ایرانی ها قدر زندگیتون رو ندارین. اینجا درسته که شاید یه نظمی باشه یا قانون بیشتر رعایت بشه اما در خیلی موارد اصلا قانون از ریشه مشکل داره. آخه من هستم دیگه خودم دارم می بینم. وقتی مرجع قانونگزار موقع وضع قانونش برای خیلی از افراد اون کشور مصونیت قانونی قایل می شه، وقتی که خیلی از افراد به خاطر این که الان یا گذشته در بدنه دولت بودن یا در فلان تفکر اعتقادی هستند از بعضی از مواد قانونی مصونیت دارن دیگه چه امیدی به قانون این مملکت هست؟!
از این بدتر این جا همون طور که تکنولوژی رشد کرده جرایم و خطرات هم رشد کرده. توی همین آمریکا نود و پنج درصد مردم مسلح هستند. می فهمی یعنی چی؟ یعنی این که مثلا وقتی آقا میره الکل می خوره و مست میاد توی خیابون دیگه شما فقط شانس یارت باشه که توی مسیرش قرار نگیری.
اصلا قانون گزار که نباید انسان باشه. خدا خودش گفته قتل کردی قصاص. ولی اینا برای قتل اعدام نمی کنند طرف رو. خیلی بخوان سخت بگیرن میره حبس ابد.... کاش شرایطش جور می شد بیام ایران.
مخلص (یا ملخص؟) کلام:
مرز بین خوبی و بدی، بین حق و باطل چه قدر ظریفه! چه قدر باریکه! آدم پای حرف هر کسی می شینه بالاخره بینش حرفایی پیدا می شه که انگار نمی شه جواب داد. انگار داره راست می گه. پس این همه روی عقاید خودمون پا فشاری می کنیم شاید اگه توی شرایط دیگه ای بودیم اصلا این عقاید رو نداشتیم. چه خوبه عقایدمون رو اون قدر محکم پایه ریزی کنیم و جاش رو سفت کنیم که اگه یه بار نشستیم پای حرفای یه نفر که مخالف خودمونه دست و پامون نلرزه و به همه اعتقادات خودمون شک نکنیم.